ای رفته مدتی به سعادت سوی سفر
باز آمده به نصرت و فیروزی و ظفر
در صد سفر ملوک گذشته ندیدهاند
آن فتح و آن ظفر که تو دیدی به یک سفر
با فتح نامهها و ظفرنامههای تو
مدروس شد حکایت و منسوخ شد سمر
بیش آید از شمار فتوح گذشتگان
هر نامه کز فتوح تو خوانند مختصر
کردار تو معاینه بیند همی خرد
ممکن کجا شود که کند تکیه بر خبر
یک جنبش تو هست ز جیحون سوی فرات
یک نهضت تو هست ز خاور به باختر
پست است دهر و همت عالیت سرفراز
زیرست چرخ و دولت عالیت بر زبر
گر نیست بیقضا و قدر نیکی و بدی
فرمان تو قضا شد و شمشیر تو قدر
دو چیز در دو چیز زآفت منزهند
در آسمان ستاره و در طبع تو هنر
آراسته است رای تو عالم بهدین و داد
پرداخته است تیغ تو گیتی ز شور و شر
دو چیز در دو چیز یکی اند در صفت
در آفتاب ذره و در تیغ توگهر
از مهر وکین توست در ایام نیک و بد
وز عفو و خشم توست در آفاق نفع و ضر
بر روی دوستان تو و دشمنان توست
اقبال را علامت و اِدْبار را اثر
در ملک شام و روی به یک عزم تو شدند
صد شاه و شهر بسته میان و گشاده در
ازگرد لشکر تو به شام اندرون هنوز
سرخ است خاک همچو طَبرخون و مُعْصَفَر
از آتش جگر لب بدخواه توست خشک
وز آب دیده گونهٔ بدگوی توست تر
آری هر آن کجا که خلاف تو بگذرد
هم آب دیده باشد و هم آتش جگر
ای دادگر شهی که تو را خوانَدَن رواست
سلطان شرق و غرب و شهنشاه بحر و بر
چون لؤلؤ از جواهر و خورشید ز اختران
مشهوری از خلایق و مختاری از بشر
از بهر خدمت تو سزد گر خدای عرش
ارواح رفته باز رساند سوی صور
صید کمند توست به دور اندرون سپهر
نعل سمند توست به سیر اندرون قمر
دشمن به دام توست و زمانه بهکام توست
دولت غلام توست چه باید همی دگر
گر رفتنت ز شهر سپاهان خجسته بود
باز آمدنْتْ هست ز رفتن خجستهتر
یک چند در سفر ظفر انگیختی به تیغ
اکنون به جام می طربانگیز در حضر
ساغر ستان ز دست نگاری که زلف او
گه پیش گل سپر بود و گاه گل سپر
گه جعد او به قصد خم اندر شود به خم
گه زلف او به طبع سر اندر زند به سر
نوش است در لب وی و نوش است در قدح
بستان قدح بر آن لب چون نوش و نوش خور
نیکی توراست عمر به نیکی همیگذار
شادی توراست روز به شادی همی شمر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سروست و بت نگار من آن ماه جانور
ار سرو سنگ دل بود و بت حریر بر
باری ندانمت که چه خو داری ای پسر
تا نیستی مرا و ترا هیچ درد سر
همچون مه دو هفته برون آیی از وثاق
همچون مه گرفته درون آییم ز در
رغم مرا چو سرکه مکن چون بمن رسی
[...]
اخگر هم آتشست ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهنست ولیکن نه چون تبر
کلکش چو مرغکیست دو دیده پر آب مشک
وز بهر خیر و شر زبانش دو شاخ وتر
آن سوسن سپید شکفته به باغ در
یک شاخ او ز سیم و دگر شاخ او ز زر
پیراهنیست گویی دیبا ز شوشتر
کز نیل ابره استش و از عاج آستر
تا بیشتر زند بدلم عشق نیشتر
باشد مرا بمهر بتان میل بیشتر
اندیشه یکی پسر اندر دلم فتاد
هرگز نیامده ببر من چنو پسر
تا عشق آن پسر بسرم بر نهاد رخ
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.