این شوخ سواران که دل خلق ستانند
گویی ز که زادند و بخوبی به که مانند
ترکند به اصل اندرو شک نیست ولیکن
از خوبی و زیبایی خورشید زمانند
میران سپاهند و عروسان وثاقند
گردان جهانند و هژبران دمانند
مشکین خط و شیرین سخن و غالیه زلفند
سیمین بر و زرینکمر و موی میانند
شیرند به زور و به هنر گرچه غزالند
پیرند به عقل و به خرد گرچه جوانند
کی گویم حاشا که چو ماهند و چو سروند
واللهکه به مطلق نه چنین و نه چنانند
سروند ولیکن همه چون بدر منیرند
ماهند ولیکن همه چون سرو روانند
چون راحت روحند چو با ساغر راحند
چون حِصن حَصینند چو بر پشت حِصانند
پدرام تر و خوبتر از سرو بهارند
بیشرمتر و سوختر از باد خزانند
مانند تذروند چو با جام شرابند
مانند هژبرند چو با تیغ و سِنانند
از خشم و رضا همچو زمینند و زمانند
وز نطق و دهن همچو یقینند و گمانند
شیرند به بیشه در چون تیغگذارند
ماهند بهگردون بر چون اسب دوانند
در معرکه سوزندهتر از نار جحیمند
در مجلس سازندهتر از حور جنانند
زان بابت روحندکه بایسته چو عمرند
زان مایهٔ عمرند که شایسته چو جانند
جز برگل وبر لاله همی مشک نریزند
جزبر دل وبر دیده همی آب نرانند
در باده چو خورشیدی یا آب حیاتند
در باره چو طاوسی یا کوه گرانند
درخنده چو یاقوت مُعَصفَر بگشایند
وز گرد چو زنجیر مُعَنبَر بفشانند
صد سنبله از سنبل بر لاله نگارند
سیکوکبه ازکوکب بر ماه نشانند
چون سیم همه پاک تن و پاک جبینند
چون سنگ همه سخت دل و سختکمانند
با قُرطهٔ رومی همه چون بدر منیرند
بر مرکب تازی همه چون باد وزانند
مانند سهیل یمن و آتش برقند
چون با قدح و باده و با تیغ یمانند
بیعطر همه مشک خط و مشک عذارند
بی خشم همه تنگدل و تنگ دهانند
چون غالیه دانست دهانشان و همه سال
در غالیهگون تاب سر زلف نهانند
مالند چرا غالیه بر رخ که همه خود
بیغالیه با غالیه و غالیه دانند
با جام و قدح بابت بوسند و کنارند
با کفش وکمر بابت خوفند و امانند
از جَعد و قفا همچو ظَلامند و ضیاءاند
از زرّ و قبا همچو بهارند و خزانند
شاهان جهان در کفشان جمله اسیرند
شیران عرین با دلشان جمله عَرانند
در رزم به جز تیغ زدن رای نبینند
در بزم به جز دل سِتَدَن کار ندانند
مانندهٔ ایشان که بود در همه عالم
کاندر دو جهان مایهٔ سودند و زیانند
هرگاه کز ایشان صنمی بینم با خویش
گویم خُنک آنراکه چنین نوش لبانند
این مذهب آنهاست که این سیمبران را
ایشان به زر و سیم خریدن بتوانند
بادا همه را جمله فدا جان و روانم
کایشان همه خود جمله مرا جان و روانند
ترکان بهبها گرچه گرانند و همهکس
در حسرت ایشان چو منی دایم از آنند
اَرجو که به اقبال خداوند بیابم
ز اینان صنمی گر به بها نیک گرانند
سلطان جهان خسرو گیتی که غلامش
از محتشمی هر یک چون قیصر و خانند
آن شاه که اندر حال آیند به خدمت
شاهان و خَدیوان که در اطراف جهانند
آنان که به تیر از شب ظلمت بربایند
و آنان که به تیغ از مه گرزن بستانند
چون رایت منجوق ملکشاه ببینند
چون نامهٔ طغرای ملکشاه بخوانند
تسبیح ملک بر دل ز ایزد بپذیرند
تا نام ملکشاه حو تسبیح بخوانند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
صوفی اگرش باده ی صافی نچشانند
صاحبنظران صوفی صافیش نخوانند
بنگر که مقیمان سراپرده ی وحدت
در دیر مغان همسبق مغبچگانند
رو گوش کن از زمزمه ی ناله ناقوس
[...]
آنها که مقیمان خرابات مغانند
ره جز به در خانه خمار ندانند
من بنده رندان خرابات مغانم
کایشان همه عالم به پشیزی نستانند
سر حلقه ارباب طریقت بحقیقت
[...]
ای نام تو تاج سر هر نامه که خوانند
نام تو بخوانند ونشان تو ندانند
گر تیر نظر را بنشانم به نشانی
با کج نظران راست نیاید که کمانند
وصف تو همان است که گفتند و شنیدیم
[...]
رندان همه مستند و می از جام ندانند
بی نام و نشانند از این نام نشانند
در صومعه گر زاهد رعناست مجاور
رندان به سراپردهٔ میخانه روانند
خوش آینه دارند در آن آینه روشن
[...]
صاحب نظران قیمت سودای تو دانند
خورشیدپرستان سبق عشق تو خوانند
بردار ز رخ دامن برقع که محبان
از شوق جمال گل تو جامه درانند
تنها نه مرا هست نظر با رخت ای دوست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.