گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای داروی جان خستگانت، در لب

گردون ز تو سرگشته و خورشید، به تب

روز از رخ تو، چو شعله ای وام کند

تا حشر شود، دریده پیراهن شب

 
sunny dark_mode