گنجور

 
اثیر اخسیکتی

بازوی ملک نیامیخت چو تو شمشیری

خامه و هم نیانگیخت چو تو تمثالی

از سرا پرده ی جاه تو هوا دهلیزی

وز ترازوی وقار تو زمین مثقالی

زخمه ی گرز، و،صلیل سرتیغت زعراق

بخراسان وری افتاد ظفر را حالی

زاده بخت جوان تو جهان کهن است

طفل دیدی که تولد کند ازوی زالی

صفدرا، چرخ بهر مرتبه درپای آرد

در هوای سخن، ار باز گشایم بالی

هر که لفظی بهم آرد نشود همسرمن

کل کجا، دیلم گردد بکلاه شالی

گر جهودی شود از حاشیه متنی حشو!

من مسیحم نکشم غاشیه دجالی

تا که بر ماه نگارم رقم مدحت شاه

همتم داشت زبان بند چوماهی سالی

بی دل من که بود غالب ساغر ز مئی

بی رخ گل که بود بلبل عاشق لالی

قلم پرتو خورشید نگارد لیلی

سایه شهپر سیمرغ بر آرد زالی

من نه آنم که شوم بهردوزرپاره قلب

حلقه در گوش لئیمان چودف قوالی

شاخ طوبی چو سر پنجه دعوی بفراخت

بازوی بال نیارد که بر آرد بالی

آیت معنی تیغ تو روایت کندا

هر زبان قلمی کاو بنگارد قالی