گنجور

 
اثیر اخسیکتی

دل گواهی می دهد این کعبه اقبال را

کرد معمار فلک دایم به معموری ضمان

پیش این ایوان اگر تقدیر دستوری دهد

سجده آرد طاق کسری نه که طاق آسمان

ظل او غمخوار گان را چون ادم بزم طرب

صحن او ترسندگان را چون حرم حصن امان

پاسبانی بر سرش بر پاس هر بامی فضا

پیشگاری بر درش در پیش هر کاری زمان

جز رقیبان هنر در وی نبوده دیده کس

جز امینان خرد بر وی نبوده قهرمان

کوته از بالای اوج منظرش دست یقین

قاصر از پهنای بسط مطرحش پای گمان

از پی جانداری سلطان عالی هیکلش

شحنه جوشن وران چرخ بردارد کمان

دور باش عکس اولاحول دیو آمد که هست

هفت نقش منفعل از چار قطر او زمان

مطرب طبع است خاکپای او در خاصیت

راست چون خاکی که باشد مدفن زر جهان

خسته محنت حریم او پسند ملتجا

هاتف دولت صدای او گزیند ترجمان

دولت فربه ز فر اوست راعی عجاف

سایه لاغر زیاد او مراعی آسمان

مالک او گر نبودی مسند قاضی القضات

در جناب او سعادت کی نشستی یک زمان

یا رب اقبالی ده او را بر حضور اولیا

چون اجل امید بند و چون سخن جاویدمان

 
sunny dark_mode