گنجور

 
اثیر اخسیکتی

شاها سموم فاقه نهالی من بسوخت

آبیم ده ز لطف که پروردهٔ توام

گر عالمم خراب کند غصه کی بود

چون ز آب و خاک نطق برآوردهٔ توام

در دست چرخ ناکس چون من بسی است لیک

زان است غبن من که به کس کردهٔ توام