گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای یازده امهات و نه باب

نازاده خلف تر از تو فرزند

قهر تو دورخ نهاده بر زهر

لطف تو سه ضربه داده برقند

شیراجم از تو آسمان صید

شیر علم از تو آسمان رند

خورشید ز خلعتت قبا پوش

جمشید بخدمتت کمر بند

از شکر تو طبع مُل جگر خوار

وز شکر تو کام گل شکرخند

زد وار سر سپهر بیمغز

تا گرز تو سایه بروی افکند

بشکسته بصد هزار پرده

در بسته بصد هزار پیوند

آن کز نظرت بخصم پیوست

برداشت ز کار و بار تو بند

زان شاخ یگانگی فروکاشت

بیخ دو دلی ز سینه برکند

ای مصطنع سخات قلزم

وی بر بنه وقات الوند

فرخنده مثال تو که او راست

روم از در روم تا خط جند

پیوست بر آنکه جبهتش را

با خاک در تو بود پیوند

سوگند بتاج و تارک ماه

اعنی، به رکاب شاه سوگند

کاین بنده بچشم سرچمیدی

نی تا سر آب و تا سمرقند

که وقت بشول او نبودی

در زنگان کوشت پاره ئی چند

آه دو ضعیف در پی او

کس نپسندد تو نیز مپسند

هر تف جگر کزین علل خاست

زایل نشود بقرص ریوند

خصم تو بحالتی گرفتار

بس تنگ چو پرده ی نهاوند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode