گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای وزیری که گوش هوش تو را

از پس پرده ی قضا خبر است

دیده ی فطنت تو می بیند

هرچه ایام را به پرده در است

پرده های رواق کردونت

شده محرم چو پرده های دراست

غیب همخوابه فراست توست

گرچه خاتون پرده ی قدر است

خوش نوائی است صیت تو لیکن

زخمه اکنون ز پرده دگراست

پرده از روی کار باز مگیر

که در او چشم خورده ی دگراست

کنه پرده دار بی معنی است

که بر این پرده طعنه را گذر است

نقش آن خام قلتپان دیدن

دیده را همچو پرده بصر است

پرده نام و ننگ من بدرید

نیست این پرده دار، پرده دراست

 
 
 
مهستی گنجوی

طفل اشکم مدام در نظر است

چه توان کرد‌؟ پارهٔ جگر است

می‌رود یار و مدعی از پی

خوب و زشت زمانه در گذر است

مجیرالدین بیلقانی

نیکویی کن شها که در عالم

نام شاهان به نیکویی سمر است

یک صحیفه ز نام نیک ترا

بهتر از صد خزانه گهر است

ادیب صابر

هیچ نعمت چو زندگانی نیست

به خوشی نزد هر که جا نور است

منم آن کسی که زندگانی من

بی تو از روز مرگ تلخ تر است

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه