گنجور

 
اثیر اخسیکتی

یارستم پیشه باز، دست جفا می برد

و ز همه یاران سخن، دست بمامی برد

رنگ جفا، راست کرد طره اوتاجهان

وای دماغی کزو بوی وفا می برد

گفت که سر کم ندید از درما عاشقان

نیک بدان کاین سخن سربکجا می برد

نایب زلفین اوست، شحنه مژگان او

هرکه در این روزگار نام جفا می برد

راه فرو بسته ام، بر گذر راه از آنک

قصه بیداد او سوی سما می برد

چند تظلم کنی ای دل رعنا که هست

هرچه اثیرت کنون درد و عنا می برد