اثیر اخسیکتی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۶

یار ستم‌پیشه باز، دست جفا می‌برد

و ز همه یاران سخن، دست به ما می‌برد

رنگ جفا، راست کرد طره‌ی او تا جهان

وای دماغی کزو بوی وفا می‌برد

گفت که سر کم ندید از درِ ما عاشقان

نیک بدان که‌ این سخن سر به کجا می‌برد

نایب زلفین اوست، شحنه‌ی مژگان او

هرکه در این روزگار نام جفا می‌برد

راه فرو بسته‌ام، بر گذر راه از آنک

قصه‌ی بیداد او سوی سما می‌برد

چند تظلم کنی ای دل رعنا که هست

هرچه اثیرت کنون درد و عنا می‌برد