گنجور

 
اثیر اخسیکتی

مرغی یگانه بودم یاری بدستم آمد

الحق شگرف صیدی، ناگه بدستم آمد

چون دید از جمالش چشمم گرفته مستی

با غمزه معربد در چشم مستم آمد

تاراج طره او در هرچه بودم افتاد

و آسیب غمزه او در هرچه هستم آمد

زنار بت پرستی بربست دل چونا گه

از روی بت نکوتر یاری بدستم آمد

وقت است اگر بر آرم افغان زدل که برمن

حورا، پیم نیامد زین بت پرستم آمد

بر گوشه بساطش بگرفت اثیر جائی

کزوی نگاه کردم افلاک پستم آمد