مرغی یگانه بودم یاری به دستم آمد
الحق شگرف صیدی، ناگه به دستم آمد
چون دید از جمالش چشمم گرفته مستی
با غمزهی معربد در چشم مستم آمد
تاراج طره او در هرچه بودم افتاد
و آسیب غمزهی او در هرچه هستم آمد
زنار بتپرستی بربست دل چو ناگه
از روی بت نکوتر یاری به دستم آمد
وقت است اگر بر آرم افغان ز دل که بر من
حورا، پیام نیامد زین بتپرستم آمد
بر گوشهی بساطش بگرفت اثیر جایی
کز وی نگاه کردم افلاک پستم آمد