گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای مرا چون جان گرامی جام جان‌پرور بخواه

چون رخ و اشک من و خود، باده‌ی احمر بخواه

لعل جان آشوب بگشا، بهر جان دارو بیار

زلف جان‌آویز بشکن جام جان‌پرور بخواه

همچو زلفت سر گرانم، ساعتی دیگر بپای

همچو چشمت نیم مستم، ساغر دیگر بخواه

باده‌ی احمر تو را، از دست غم بیرون کند

چاکر او باش و کین، از گنبد اخضر بخواه

روز بارست ارسلان سلطانِ می را، زود باش

از حباب و جام، هم اورنگ و هم افسر بخواه

چون زبرپوش فلک، پوشید باغ و خانه زیب

درد سر مشمر، کُلَه دیوی سبک با سر بخواه

نکهت از گل عاریت کن لذت از شکر بگیر

زینت از فردوس بستان، صفوت از کوثر بخواه

چرخ را گو، چتر خورشید و دف گردان بده

ماه را گو، بربط ناهید خنیاگر بخواه

مجلسی برساز و آنگه بر غزل‌های اثیر

باده‌ای چون آفتاب از ترک مه‌پیکر بخواه

 
 
 
ربات تلگرامی عود