ای غمت در جان من آویخته
نه، که خود با جان من آمیخته
یاد رویت، در نگارستان دل
صد هزاران، مهر و مه انگیخته
غمزه خونخواره ی بی آب تو
آب چشم و خون دلها ریخته
خاکپاشان دو عالم را هوات
آب، بر رخ خاک، برسر بیخته
دوری روی تو، دور از روی تو
کار من چون زلف بر هم ریخته
باد سردم هر دم، از نوک مژه
صد هزاران نکته اشک آویخته
هرکه را با خویشتن خوانده غمت
چون اثیر از خویشتن بگریخته