گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای سعی کرده عشق تو در خون و جان من

تیر بلای تو، نه به شست و کمان من

این دوستی بود، که چو من سوخته دلی

بگذاری و بسازی، با دشمنان من

از آن جمال و چهره‌ی زیبا که آنِ توست

نابوده جز خیال تو، در دیده آنِ من

ترسم که غوطه‌ای خورد آن هم در سرشک

دریا شده‌ست دیده‌ی گوهرفشان من

زین فرقت دراز، که نام و نشانش کم

دانی چگونه گشت تن ناتوان من

در جامه هیچ دیده ببیند خیال تو

جز ناله هیچ گوش نیابد نشان من

در من زبان طعنه چرا میکنی دراز

گردان به مدح صدر زمانه، زبانه من

 
 
 
جدول شعر
قصاب کاشانی

ای از نگاه گرم روان بخش بر بدن

یک‌دم ز روی لطف قدم نه به چشم من

چندین هزار غنچه پژمرده در کفن

از لاله تا به نرگس و از سبزه تا چمن

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه