گنجور

 
اثیر اخسیکتی

پردردم و بمانده ز درمان خویشتن

گم کرده در هوای تو درمان خویشتن

حال مرا ز درد تو سیری نمی‌کند

سیر آمدم به جان تو از جان خویشتن

چون گوی شد دل من و زلفین پرخم‌ست

گوی مرا ربود به چوگان خویشتن

ای برزده به دامن بیداد دست چرخ

از دست تو دریده گریبان خویشتن

بی‌رحمی است پیشه دوران و از توهم

رسم دگر میار به دوران خویشتن

زلف تو را که صاحب ملک ستمگری‌ست

ظلم آیتی‌ست، آمده در شان خویشتن

 
 
 
ربات تلگرامی عود