گنجور

 
اثیر اخسیکتی

تا منت توست هم نشینم

از ناز نمی کشد زمینم

خلخال هلال نعل سازم

چون داغ تو می سزد سرینم

بر دیده مهر مهر بندم

چون نام تو می کشد نکنیم

زان رشته نور یافت خورشید

از بهر طراز آستینم

سهم تو، کلاه کج نهاده است

تا عقد عمامه باز چینم

تعویذ حمایت تو دارم

از دیو حسد چه رنج بینم

این جرعه کش مهین تر از خاک

گفتا که من از خم مهینم

در دل حسد تو می نشانم

در رهگذر تو می نشینم

چون شست کمان کشی مکن زانک

من ناوک وار، در کمینم

شیرین مرغی چه گویم الحق

دُرّ بار بشاخسار دینم

چون میم مرا، دهان به بسته است

دندان منمای همچو سینم

ای دست کشان خواب را مهر

آورده بچرخ هفتمینم

تکلیف نفاذ تو کلف وار

بر، ابرش ماه بسته زینم

مسپار به قحط سال ظلمم

چون یوسف مصر آفرینم

در مهد عنایتم به پرور

کز مادر کون نازنینم

طاووس حرم سرای سحرم

در مدح تو جلوه زان گزینم

دون همتی مکس ندارم

کز سفره سفله ریزه چینم

من نحل مسدس جهانم

پرورده یاسیمین دینم

در مزبله های شک نرفتم

تا مقطع گلشن یقینم

تا شیر جهان شکار باشم

گشته است جناب تو عرینم

بی طعمه کجا بود قرارم

هیهات نه شیر پوستینم

هم ساقی بزم گاه مهرم

هم سأیس چار سوی کینم

با ساغر نوش، مدح آنم

با خنجر نیش، همچو اینم

افسوس که این خنک مزاجان

مومم خوردند و انکبینم

آخسیکتی ام که دست قدرت

از مدحت تو سرشت طینم

این فخر نه بس مرا که گویم

من شاعر خاص فخر دینم

لافی زدم از در تو مگذار

کاندر عرق اوفتد جبینم