گنجور

 
اثیر اخسیکتی

ای عهد تو چون عهد قضا سرمد

وی عمر تو چون عمر ابد ممتد

سرمد از چرخ توئی ز آنروی

ارزانی به ملکت سرمد

رای تو چون قضای خدا الحق

بیداد راضدی است در این مرصد

ملک از تو چون بدرزید ازچرخ

آسوده را قدی است در این مرقد

بر سفره ی سخای تو قرص خور

قرصی است کز محیط کند مبرد

مجموع مفردات وجودی تو

ای عالمی ز فضل و کرم موجد

گر سابق است بر تو جهان شاید

پیش از مرکبات بود مفرد

ور لاحقی بعهد چه عیب آرد

بعد از مرکبات بود ابجد

دریای بند حزم تو گردون را

بیچاره ی شمر چو زمین معقد

اخبار زود باور عقل آید

گر با کفایت تو شود مسند

بی نام تو مدان که عطارد را

مقدار کلک رقم کند یامد

با مشتری سمند تو انباز است

کاین نعل در میان نهد و آن خد