گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اثیر اخسیکتی

یک ره به نشمری که جهانی مشمر است

ملک از برادرت به مصیبت برادر است

چتر سیاه غمزده در هجر و ماتم است

تیغ کبود نم زده در شرم افسر است

هم خطبه زار مانده ز هجران کرسی است

هم سکه روی کنده ز نادیدن زر است

خورشید واعظی است در این تعزیت خموش

گر هفت پایه طارم گردونش منبر است

وز بهر سعی خسته دلان عزای شاه

مه را هزارچشمه جزاین چشمه در خوراست

وز دم بدم گریستن ابر خشک بار

خاک سیاه در دم خونابه اصفر است

تا مملکت ز بحر کف او یتیم ماند

در اضطراب مانده چو دست شناور است

درد فراق او که محاق است، برمه است

داغ وفات او که کسوف است، در خوراست

بی طالع مبارک او، تاج و تخت را

گر خود هزار مشتری افتد، بد اختر است

عودی شد از مزاحمت دود سینه ها

خلقان روز و شب که بخلقت مشهر است

وز آه چون دوات در آب سیه نشست

هر چشم ناظری که بر این سبز منظر است

ملکی چنانکه در بدن او ز هفت عضو

بر هر طرف که دست نهی درد دیگر است

وین نکته جای ساخته برناب اژدهاست

دل جایگاه کرده ز کام غضنفر است

ترکش شکسته بیلک و مرکب بریده دم

مسند دریده بالش و رایت نگون سر است

از رخ نهفتگان محارم کسی نماند

کاورا، و رای عصمت دارنده چادر است

هر مشتری عذار ز چشم اختر افکن است

هر آفتاب چهره بکف آسمان تر است

از بس که عقد زلف غلامان بریده گشت

شمع افق لکن، به حقیقت معنبر است

دی همچو عود خام قدم بر شرر نهاد

با دولت از شکسته دلی همچو مجمر است

از بس غریو نوحه گران و غبار خاک

چشم زمانه کور و صماخ فلک کر است

هر جان ز آه سینه فروزنده همچو شمع

هر تن ز آب دیده، گدازان چو شکر است

با یک حریف واقعه آورده رخ به رخ

هر پیگر از مماثله گوئی دو پیگر است

از شعله غم این همه رخ های زرد چیست

چون نور احمر است چرا عکس اصفر است

درجی است هفت دُر در دامن فلک

تا لاجرم ز گوهر آسایش ابتر است

این قطعه چرخ در رحم گل همی نهد

آسایش ابتر است چو دامان اب. تر است

بر مرگ کارگر نشود آتش بشر

کان آتش از درونه عصمت زره در است

ما و جهان سزا بسزا هم از آنکه ما

بیمار غفلتیم و زمانه مزوّر است

لیکن مزوری است جگر سوز و زهر دار

کز شکّر تو هر نفسی جان شکر است

مأثوره ریاست، ترازوی عمر وزید

زان اقچه های کم، همه این جا معیر است

میزان عدل بس بود و ناقد بصیرّ

آن نقد را که روی ببازار محشر است

اکنون که کار، کار سپهر مزور است

و اکنون که دست دست جهان ستمگر است

دهر، ار چه عقل را سوی ایمان وسیلت است

لیکن بحکم فتوی انصاف کافر است

با این همه نشیمن کون و فساد را

بر شارع صلاح امم مدخل و در است

مجلس فروزی مدد دین و ملک را

صد نکته در زبان و لب تیع مضمر است

آنگه بساط عدل در ایران ممهد است

آنگه نظام کار بر، ارّان مقرر است

فرخنده مهر طاعت جمشید باختر

امروز طوق گردن خورشید خاور است

بعد از وفات شاه کرامات ظاهر است

آن را که در مسالک شش خط رهبر است