تو با فراغ خود امروز شاد و فردا هم
مرا ز مهر تو دین شد ز دست و دنیا هم
میان مسجد و میخانهام خجل مانده
ز بس که حرمتم آنجا نماند و اینجا هم
خراب بادهٔ عشق توام که نشئهٔ او
هزار دل شده دیوانه کرد و دانا هم
ز بس که آتش عشقت فرو گرفت مرا
وجود من همه او شد نهان و پیدا هم
به نیم جرعه که خوردم چو اهلی از کف دوست
ز دست رفتم و آخر فتادم از پا هم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا اگر تو نخواهی منت به جان خواهم
وگر درم نگشایی مقیم درگاهم
چو ماهیم که بیفکند موج بیرونش
به غیر آب نباشد پناه و دلخواهم
کجا روم به سر خویش کی دلی دارم
[...]
به پیشگاه قبول ار چه کم دهد راهم
هنوز دولت آن آستانه میخواهم
گرم کند ز جفا همچو ریسمان باریک
از آنچه هست سر سوزنی نمیکاهم
دلم ز مهر رخش نیم ذره کم نکند
[...]
تو پادشاه و من از بندگان درگاهم
بغیر تو ز تو چیز دگر نمی خواهم
سزد که بر سر عالم علم برافرازم
کز آن زمان که غلام توام شهنشاهم
بسوز آتش سودای تو همی سازم
[...]
بچرخ میرسد از عشق تار قزآهم
زهجر جامه چو صابون در آب میکاهم
بماهتاب نپوشم کتان که میترسم
که چشم زخم رسد بر لباس از ماهم
گهی که جامه ببالای من برد خیاط
[...]
بیا که وصل تو را از خدای می خواهم
بیا که گوش بر آواز و چشم بر راهم
به مهر روی تو با دیده ستاره فشان
نشسته شب همه شب در نظاره ما هم
خوش آنکه من به فراقت نهاده باشم دل
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.