تو با فراغ خود امروز شاد و فردا هم
مرا ز مهر تو دین شد ز دست و دنیا هم
میان مسجد و میخانهام خجل مانده
ز بس که حرمتم آنجا نماند و اینجا هم
خراب بادهٔ عشق توام که نشئهٔ او
هزار دل شده دیوانه کرد و دانا هم
ز بس که آتش عشقت فرو گرفت مرا
وجود من همه او شد نهان و پیدا هم
به نیم جرعه که خوردم چو اهلی از کف دوست
ز دست رفتم و آخر فتادم از پا هم