در غمت گر جان غمپرور نباشد گو مباش
چون تو باشی جان من جان گر نباشد گو مباش
سجده روی تو ای بت کفر و ایمان منست
سر نمیتابم ازین گر سر نباشد گو مباش
از عدم بهر تو جان در ملک هستی آمده
گر تو میگویی درین کشور نباشد گو مباش
یوسف جان با تو میباید که باشد همنفس
گر ترا ای خواجه سیم و زر نباشد گو مباش
گر دم آبی دهد ساقی شراب کوثر است
مست ساقی باش اگر کوثر نباشد گو مباش
کار ما لبتشنگان طوطیصفت شکرست و بس
لب به خون تر کن اگر شکر نباشد گو مباش
یار باید مهربان اهلی مرا چون آفتاب
یاری چرخ ستمگر گر نباشد گو مباش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساس عمیق شاعر نسبت به عشق و ارتباط با معشوقش است. شاعر به عبادت و سجده در برابر معشوقش اشاره میکند و از جفای او رنج میبرد، حتی اگر او را با وفا ببیند. او عشق را همچون آتش و عشق و جفا را همچون دو روی یک سکه میداند. همچنین به این نکته اشاره دارد که پس از سالها انتظار، اگر فرصتی برای دیدن معشوقش پیدا کند، هرگز او را از دست نخواهد داد. شاعر همچنین ابراز میکند که وجود او ممکن است واقعیت یا خیال باشد و در نهایت وضعیت زندگیاش را به اوج میکشاند، جایی که در عافیت و همراهی با دیگران، خود را همچون گدا در کنار مغان مییابد. در کل، شعر ترکیبی از دلتنگی، زیبا شناسی و ابراز عشق است.
هوش مصنوعی: اگر در غم تو، جانم نیز نرنجد، پس چرا زنده بمانم؟ چون تو هستی، جان من هم جان توست. اگر تو نباشی، پس من هم وجود نخواهم داشت.
هوش مصنوعی: سجده کردن بر روی تو، ای معبود من، نشانهای از ایمان و نیکوییام است. هرگز از این مسیر نمیگذرم، حتی اگر سرم را از دست بدهم.
هوش مصنوعی: از نبود وجود، جان تو به عالم هستی آمده است. اگر تو میگویی که در این سرزمین جایی نیست، پس چرا خودت در اینجا هستی؟
هوش مصنوعی: یوسف عزیز، باید با تو همصحبت شوم. اگر تو ای آقا، دارای ثروت و جواهر نباشی، پس وجود نداشتهات ارزشی ندارد.
هوش مصنوعی: اگر ساقی به تو آب بدهد، شراب بهشتی است. مست آن ساقی باش، اگر شراب بهشتی نباشد، نباش.
هوش مصنوعی: ما که همیشه در جستجوی شیرینی و خوشی هستیم، باید همواره مراقب باشیم. اگر شکر و لذت وجود نداشته باشد، خون دل خوردن بهتر است. به یاد داشته باش که در غیاب خوشی، نباید بیدلیل به سرنوشت خود شکایت کنی.
هوش مصنوعی: دوست من باید مهربان و دلنشین باشد، مانند آفتاب که در زندگی من روشنایی و گرما میبخشد. اگر در کنارم نباشد و تنها بگذاردم، بهتر است که اصلاً وجود نداشته باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گردش گردون بکامم گر نباشد گو مباش
ورز مهرش بر سرم افسر نباشد گومباش
گر هنرمند از کسی یاری نیابد گو میاب
چون هنر یارست اگر یاور نباشد گو مباش
پرتو نور تجلی چون ز شب ظلمت زدود
[...]
کارم از بی سیمی ار چون زر نباشد گو مباش
بینوائی را نوائی گر نباشد گو مباش
لاله را با آن دل پر خون اگر چون غنچه اش
قرطه ی زنگارگون در بر نباشد گو مباش
منکه چون سرو از جهان یکباره آزاد آمدم
[...]
عاشقان را مغز در سر گر نباشد گو مباش
کف اگر در بحر پرگوهر نباشد گو مباش
داغ در دل هست، اگر بر سر نباشد گو مباش
حلقه بیرون در گر زر نباشد گو مباش
سیل واصل شد به دریا بیدلیل و رهنما
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.