از بتان دل برکنم گویم مسلمان دگر
ناگهان روی ترا بینم پشیمان دگر
تا دل آزاده در زنجیر زلفت بسته ام
با خود از دیوانگی دست و گریبانم دگر
خاطر از نظاره ات صد سال اگر جمع آورم
یک نظر کز دیده ام رفتی پریشانم دگر
گر دلم داری نگه دوری نباشد زانکه من
دل بشرط آن ترا دادم که نستان دگر
منکه عمری میگشودم عقده از کار کسان
حالیا اهلی بحال خویش حیرانم دگر
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.