زشت است کان نکورو از حد برد جفا را
گر بد نیاید او را طاقت نماند ما را
تا چند عاشقان را خوبان به رشک سوزند
یارب جزای خودده این قوم بی وفا را
افسوس ای عزیزان کز بهر بی وفایی
بیگانه کردم از خود یاران آشنا را
چون کوهکن نیابد شیرین کسی وگرنه
فرهاد بر تراشد چون او ز سنگ خارا
گر پارساست دلبر گومی منوش با کس
نا خون بجوش ناید رندان پارسا را
هرچند کز غم آخر بر باد داد خاکم
بر دل مباد گردی آن کعبه صفا را
از دوستان شکایت اهلی نه شرط یاری است
یا ترک دوستی کن یا دل بنه جفا را
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
با آن که میرسانی آن باده بقا را
بی تو نمیگوارد این جام باده ما را
مطرب قدح رها کن زین گونه نالهها کن
جانا یکی بها کن آن جنس بیبها را
آن عشق سلسلت را وان آفت دلت را
[...]
مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا
گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را
باری به چشم احسان در حال ما نظر کن
کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت
[...]
با آن که برشکستی چون زلف خویش ما را
گفتن ادب نباشد پیمانشکن نگارا
هستند پادشاهان پیش درت گدایان
بنگر چه قدر باشد درویش بینوا را
از چشم من نهانی ای آب زندگانی
[...]
دانی چه مصلحت را بل غاغ شد بخارا
تا این ستیزه گاران بی دل کنند مارا
زین قوم در خراسان الاّ بلا نخیزد
شکلی کنید و دفعی بنشستن بلا را
گفتم از آن جماعت یاری به چنگم آید
[...]
آن شه به سوی میدان خوش می رود سوارا
یا رب، نگاه داری آن شهسوار ما را
غارت نمود زلفش بنیاد زهد و تقوی
تاراج کرد لعلش اسباب پادشا را
جولان کند سمندش چون سم او ببوسم
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.