گنجور

 
اهلی شیرازی

رقیب از رشک من هر لحظه در خارها دارد

که آن یوسف رخ از شوخی بمن آزارها دارد

مرا چون بید بنماید بغیر و زیر لب خندد

من از آن خنده میابم که با من کارها دارد

بهرجاییکه بنشیند چو خیزد دامن افشاند

که میداند ز مژگانم بدامن خارها دارد

نگویم با پری ماند پری را من کجا دیدم

همی بینم که نقشی بر در و دیوارها دارد

سگ کوی بتان باشد خورد سنگ جفا اهلی

نه از بیگانه بلک از خویشتن آزارها دارد