رقیب از رشک من هر لحظه در خارها دارد
که آن یوسف رخ از شوخی بمن آزارها دارد
مرا چون بید بنماید بغیر و زیر لب خندد
من از آن خنده میابم که با من کارها دارد
بهرجاییکه بنشیند چو خیزد دامن افشاند
که میداند ز مژگانم بدامن خارها دارد
نگویم با پری ماند پری را من کجا دیدم
همی بینم که نقشی بر در و دیوارها دارد
سگ کوی بتان باشد خورد سنگ جفا اهلی
نه از بیگانه بلک از خویشتن آزارها دارد