مرا حیات ابد از لبت هوس باشد
که می گر آب حیات است یک نفس باشد
بزیر تیغ تو ای شوخ در صف عشاق
کسی که پیش نیامد همیشه پس باشد
تو آفتابی و با ذره کی شوی نزدیک
مرا ز دور همین دیدن تو بس باشد
دلم به سینه صد چاک بی تو محزون است
حزین بود دل مرغی که در قفس باشد
ببخش ساقی اگر جرعه یی دهد دستت
که غایت کرم است آنچه دسترس باشد
بغیر پیر مغان از که التماس کنم
که بی طلب ندهد آنچه ملتمس باشد
بکوی دوست ز طوفان گریه اهلی
کسی نماند و گر ماند تا چه کس باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر بیانگر احساسات عمیق عشق و longing است. شاعر به تمایل به حیات ابدی و عشق از طریق معشوق خود اشاره میکند و میگوید که دیدن او از دور برایش کافی است. او از درد دل خود به خاطر دوری از معشوق صحبت میکند و به مقایسه آن با دل مرغی در قفس میپردازد. همچنین از ساقی میخواهد که اگر جرعهای به او بدهد، این کار را لطفی بزرگ بداند و به عشق به آن پیر مغان اشاره میکند که تنها او میتواند بدون طلب چیزی به او بدهد. در نهایت، شاعر از تنهایی و غم دل در این دنیای طوفانی سخن میگوید و ابراز ناامیدی میکند.
هوش مصنوعی: حیات جاودان من تنها به لطف توست، چرا که یک لحظه از لبهای تو به اندازه آب حیات ارزشمند است.
هوش مصنوعی: ای شیرینزبان، تو که همه عاشقان را تحت تأثیر خود قرار دادهای، هر کس که نتواند خود را به تو نزدیک کند، همواره در پسزمینه خواهد ماند.
هوش مصنوعی: تو مانند آفتابی و چطور ممکن است که با یک ذره نزدیک من شوی؟ همین که تو را از دور میبینم، برای من کافی است.
هوش مصنوعی: دل من از نبود تو بسیار پریشان است، مانند دلی که یک پرنده در قفس رو به ناامیدی دارد.
هوش مصنوعی: ساقی عزیز، اگر کمی از شراب به دستت دهم، این بزرگترین لطف و generosity من است، زیرا تنها همین مقدار در دسترس من است.
هوش مصنوعی: جز از پیر مغان، از کسی کمک نمیطلبم، چرا که اوست که بیهیچ خواستهای، آنچه را که نیاز دارم به من خواهد داد.
هوش مصنوعی: در مسیر عشق و دوستی، به قدری ناراحتی و اندوه وجود دارد که گویی هیچ کسی توان تحمل آن را ندارد، و اگر هم کسی باقی مانده باشد، معلوم نیست که او چه کسی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز روزگار حذر کن ز کردگار بترس
وگرت بر همه آفاق دسترس باشد
چو روزگار برآشفت و کردگار گرفت
زوال دولت تو در یکی نفس باشد
نه کردگار به تدبیر خلق کار کند
[...]
جلال ملت و دین،تو گمان مبر که دگر
به کبریای جلال تو هیچ کس باشد
به هر چه حکم تو سابق شود چو در نگری
قضا هنوز به فرسنگها ز پس باشد
شبی نباشد کاندر دل و دِماغ عدو
[...]
مرا به وصل تو گر زان که دسترس باشد
دگر ز طالع خویشم چه ملتمس باشد
بر آستان تو غوغای عاشقان چه عجب
که هر کجا شکرستان بود مگس باشد
چه حاجت است به شمشیر قتل عاشق را
[...]
ز دام عشق کی آزادیام هوس باشد
که رخنه در دلم از رخنهٔ قفس باشد
چه می کند چمن عیش ما بهاری را
که همچو فصل گل صبح، یک نفس باشد
درین چمن چه کنی فکر آشیان که درو
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.