گنجور

 
اهلی شیرازی

مرا حیات ابد از لبت هوس باشد

که می گر آب حیات است یک نفس باشد

بزیر تیغ تو ای شوخ در صف عشاق

کسی که پیش نیامد همیشه پس باشد

تو آفتابی و با ذره کی شوی نزدیک

مرا ز دور همین دیدن تو بس باشد

دلم به سینه صد چاک بی تو محزون است

حزین بود دل مرغی که در قفس باشد

ببخش ساقی اگر جرعه یی دهد دستت

که غایت کرم است آنچه دسترس باشد

بغیر پیر مغان از که التماس کنم

که بی طلب ندهد آنچه ملتمس باشد

بکوی دوست ز طوفان گریه اهلی

کسی نماند و گر ماند تا چه کس باشد