گنجور

 
اهلی شیرازی

چون گل روی تو را آتش می تاب دهد

عارض پر عرقت چشم مرا آب دهد

سوی مسجد مرو ای قبله من ورنه امام

رو بسوی تو کند پشت به محراب دهد

نرگس مست تو ای شوح چه مشرب دارد

که به بیگانه می و زهر با حباب دهد

گر چنین سیل دمادم رود از دیده ما

عاقبت گریه ما خانه بسیلاب دهد

اهلی ایمن نشود از تو گرش جام دهی

کاین شراب آن دم آبی است که قصاب دهد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

دست مشاطه اگر زلف ترا تاب دهد

خون دلها گل رخسار ترا آب دهد

کاش بخت سیه از دیده شب بیدارم

روشنی را بستاند بعوض خواب دهد

خون دل رو بکمی کرده ز سوز تب هجر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه