گنجور

 
اهلی شیرازی

آن تقوی ام که از همه کس احتراز بود

تقوی نبود مایه صد کبر و ناز بود

ساقی که می بخرقه این توبه کار ریخت

خوش کرد اگرنه قصه تقوی دراز بود

روشن بود چراغ تو ای پیر زانکه من

هر وقت کآمدم در میخانه باز بود

از جنگ و بحث مدرسه رفتم بمیکده

دیدم میان درد کشان صد نیاز بود

اهلی شکست کار تو میخواست مدعی

بیچاره غافل از کرم کارساز بود