گنجور

 
اهلی شیرازی

هرچند آهنین دل ما ناز بیش کرد

آهن ربای همت ما کار خویش کرد

بسی شیرهای جان بهم آمیخت روزگار

تا لعل یار شربت دلهای ریش کرد

هر جانبی بقصد محبان کشید تیغ

اول مرا زمانه بد مهر پیش کرد

خارم ز لب بجای رطب نوخطان دهند

بخت سیاه نوش مرا جمله نیش کرد

اهلی فکند یوسف جان را بچاره غم

بیگانه با کسی نکند آنچه خویش کرد

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode