گنجور

 
اهلی شیرازی

گر التفات بود شمع مجلس مارا

به کیمیای نظر زر کند مس مارا

مرو ز دیده که نقش بنفشه خالت

بجای مردم چشم است نرگس مارا

تو خود بگو صفت حسن خود که دوزخ تو

چه جای فهم بود عقل بی حس مارا

بغیر علم نظر درس ما نگفت استاد

نبود علمی ازین به مدرس مارا

مگو که بتکده از چیست خانه دل تو

که طرح کار چنین شد مهندس مارا

بزرگوار خدایا مراد ما این است

که یار کس نکنی یار و مونس مارا

در آبخلوت اهلی که مجلس انس است

ز شمع چهره برافروز مجلس مارا