گنجور

 
اهلی شیرازی

از رقیبان تو صد خار جگر هست مرا

بجز از درد تو صد درد دگر هست مرا

مست آن زلف چه زنام اگر سر برود

کافرم گر زسر خویش خبر هست مرا

گرچه من سوخته یک نظر از روی توام

کی بخورشید رخت تاب نظر هست مرا

ناصحا، دیده چو نرگس کی از آن گل پوشم

عقل اگر نیست ترا چشم بسر هست مرا

با همه سوز جگر شمع بمن می گرید

زانکه از شمع، دلی سوخته تر هست مرا

تلخی صبر گرفتم بر شیرین دارد

بی تو چون صبر کنم صبر مگر هست مرا

بارخ زرد نهم سر برهت چون اهلی

صرف راه تو کنم تاسر وزر هست مرا