اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۶

بس که خطش سوخت از غم صددل نومید را

دود دلها تیره کرد آیینه خورشید را

عالم فانی نیرزد پیش آن ساقی جویی

بلکه بی او کس نخواهد جنت جاوید را

گر سفالین ساغرش پر درد باشد رند مست

در نظر هرگز نیارد ساغر جمشید را

من به ناخن سینه را هر گه خراشم همچو چنگ

در سماع و مستی آرم بر فلک ناهید را

گوهر امید دل آسان نمی‌آید به دست

چاره صبر و تحمل اهلی نومید را