گنجور

 
اهلی شیرازی

عتاب و ناز تو با من ز غایت خوبی است

که قهر و خشم بتان شیوه های محبوبیست

من از کمال طلب همچو خضر می یابم

که آنچه می طلبم در کمال مطلوبیست

کنون که یار زما میرمید میدانیم

که زشت نامی ما در نهایت خوبیست

تو سایه کم مکن از سر مرا که سایه سرو

چه کار آید اگر نیز سایه طوبیست

سوی تو مرغ دل آمد حکایت از وی پرس

که رمزهای نهانی نه حرف مکتوبیست

گر آستان تو اهلی بدیده رفت مرنج

که کار عاشق درمانده آستان روبیست