سر رشته غم دل چون شمع جانگدازست
کوته کنم حکایت کاین قصه بس درازست
او همچو سرو سرکش من خاک ره چو سایه
آن رسم ناز و شوخی وین شیوه نیازست
آن سرو ناز، کاری نگشاید از نیازم
تا من نیاز دارم او در مقام نازست
در کوی بت پرستان خاموش باش زاهد
کانجا می حقیقت در ساغر مجازست
مارا بحسن صورت مجنون نساخت آن مه
محمود را محبت با سیرت ایازست
گردون گرت نماید از حقه مهره مهر
بازی مخور که گردون تا هست حقه بازاست
گر گنج وصل خواهی لب تشنه دار اهلی
یعنی کلید این در دردست اهل رازست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا قوس ابروی او در آفتاب پیوست
زلف کجش ز ابرو طرفی ز ماه بربست
از پا درافتادم تا دوست دست گیرد
یاری نمیکند پا، یاری نمیدهد دست
موی میان او از نازکی میان نیست
[...]
این شب نگر که پیوند با روز حشر پیوست
تا بر فراخت بالا شد رستخیز از او پست
نه شب از او به پایان وزوی نه صبح در دست
تحقیق شام هجران یغما چه می کنی هست
تا در مغاک هستی ای مهر تابناکی
تابنده کوکبت پست از صدمه افول است
زال جهان غدار گرگیست تیز پنجه
کارش بدلفریبی نقل سراب و غولست
پستی ز سر بلندی است و ز شهرت است آفت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.