گنجور

 
اهلی شیرازی

تو آفتابی و تا ذره یی ز من باقی است

مرا هوای تو ایشمع انجمن باقی است

چراغ وصل گر از مهر می کنی روشن

بیا بیا که هنوز آتشی ز من باقی است

بنای میکده طوفان عشق کند ولی

هنوز آتش سودای برهمن باقی است

کنون به گشت چمن باغبان درم بگشای

که گل برفت و خس و خار در چمن باقی است

ز جور زلف تو اهلی سخن دراز نکرد

وگر مجال حکایت بود سخن باقی است

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode