گنجور

 
اهلی شیرازی

با خوش نفسی می خور اگر ماهوشی نیست

آواز خوشی باری اگر حسن خوشی نیست

گر روسیه از حسن تو گشتیم هم از ماست

در آینه صورتگر چین و حبشی نیست

زاد منشین در صف میخانه که اینجا

رندی است هنر کار بدستار کشی نیست

تلخ است مذاق غم و این چاشنی زهر

جز من که شناسد که چو من زهر چشی نیست

هرچند فلک کینه کش از تلخی مرگ است

هرگز بتر از زهر غمت کینه کشی نیست

از سینه صد چاک و صفای دل اهلی

پیداست که در آینه اش هیچ غشی نیست