گنجور

 
اهلی شیرازی

جان‌بخشی‌ای که با لب لعل تو ای پری است

چون چشمه حیات ز پاکیزه گوهری است

خاصیتی که جوهر حسن تو می‌دهد

از خوب سیرتی است نه از خوب منظری است

آن یوسفی که در سر بازار حسن تو

صد آفتاب با رخ چون ماه و مشتری است

ما زهر غم خوریم و تو می با شکر لبان

ما جان دهیم و لعل تو در ذره پروری است

دل آن پری به دست نگاری کجا دهد

نقش نگار در کف او دام دلبری است

کی آدمی به وصل پری راه می برد

دیوانه است هر که طلبکار آن پری است

ای آب خضر ظلمت اهلی ز بخت اوست

ورنی فروغ روی تو خورشید خاوری است