گنجور

 
اهلی شیرازی

نه دیده مثل تو دیده نه کس نشان داده

فرشته خوی و پریروی و آدمیزاده

تویی که سرو بلندت ز پاکدامنی

قدم بدیده هیچ آفریده ننهاده

منم که جز بجمال تو همتم هرگز

بر آفتاب فلک چشم مهر نگشاده

خدایرا مددی ای همای بخت که من

گدای شهرم و با پادشه درافتاده

ز فیض میکده خالی کجا بود اهلی

که سالهاست که چون خم بخدمت استاده

 
 
 
قوامی رازی

صلاح مملکتی ای بزرگ آزاده

ز ری نخاست چو تو هیچ محتشم زاده

زمانه محتشمی محترمتر از تو ندید

ببسته پای غم و دست لهو بگشاده

همی خورند به شادیت می به مجلسها

[...]

اهلی شیرازی

نظر بصورت یاری فکن که چون خورشید

بپا کدامنی از مادر فلک زاده

مبین بصورت آلوده دامنان زنهار

که خار بهتر از آن گل که در گل افتاده

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه