گنجور

 
اهلی شیرازی

ساقیا، باده بدین مست دل افتاده مده

مستم از خون دل خود دگرم باده مده

منعم ای پیر ره از هر چه کنی میشنوم

توبه از دست نگارین و رخ ساده مده

تو گرفتار خودی پند تو بنداست ایشیخ

برو و زحمت رندان دل آزاده مده

جنت و می طلبد زاهد و ساقی گوید

که ز کف جنت نقد و می آماده مده

آب حیوان مطلب همچو سکندر زنهار

عمر بر باد پی روزی ننهاده مده

برو ای صورت چین و زخدا شرم بدار

حسن خود جلوه بر آن حسن خداداده مده

اهلی از سنگ ملامت اگر هست حذر

دل دیوانه بخوبان پریزاده مده