اهلی شیرازی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۱۲۵۴

نه دیده مثل تو دیده نه کس نشان داده

فرشته خوی و پریروی و آدمیزاده

تویی که سرو بلندت ز پاکدامنی

قدم بدیده هیچ آفریده ننهاده

منم که جز بجمال تو همتم هرگز

بر آفتاب فلک چشم مهر نگشاده

خدایرا مددی ای همای بخت که من

گدای شهرم و با پادشه درافتاده

ز فیض میکده خالی کجا بود اهلی

که سالهاست که چون خم بخدمت استاده