گنجور

 
اهلی شیرازی

آن بزم عیش ساقی و جام شراب کو

و آن مستی محبت و آن اضطراب کو

گیرم که روی گل نگرم از هوای دوست

آن شیوه و کرشمه و ناز و عتاب کو

گلشن همان و مرغ همان شاخ گل همان

گلبانگ شوق و مستی عهد شباب کو

گر مدعی ز عشق زند لاف همچو من

کنج محبت و دل و جان خراب کو

خواب از خیال آن مژه در دیده نیستم

در دیده یی که خار بود جای خواب کو

من مست و بیخود از بت و نامم خداپرست

زین قصه گر سیوال کنندم جواب کو

در آتشم هنوز از آن شب که آن حریف

شد مست ناز و گفت که اهلی کباب کو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode