گنجور

 
اهلی شیرازی

بآرزوی تو خوشحال میتوان بودن

بیک نگاه تو صد سال میتوان بودن

قبول بخت بباید که کشته تو شوم

شهید عشق باقبال میتوان بودن

اگر بر آن کف پاروی خود توان مالید

چو خاک بهر تو پامال میتوان بودن

گهی که رخ چو گل آتشین بر افروزی

سپند روی تو چون خال میتوان بودن

منال اهلی اگر از غمی پریشان حال

مگو همیشه بیک حال میتوان بودن