گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اهلی شیرازی

جز از تو قبله من گر بود به زیبایی

خدای را نپرستیده‌ام به یکتایی

گذشت عمر به امید وصل و می‌دانم

که عمر باز نیاید مگر تو باز آیی

چنانکه جامه دران بی تو میکشم خود را

مگر کفن شودم رشتهٔ شکیبایی

خوش آنکه همچو بهشت آییَم شبی در خواب

دری ز عالم غیبم به روی بگشایی

چو آفتاب صبوح از حجاب غیب برآ

که زنگ از آینه روزگار بزدایی

به جان دوست که دستی که شُستی از خونم

به خون مردم آلوده دل بیالایی

اگرچه بی دل و سر گشته همچو پرگارم

بیا ثبات قدم بین و پای برجایی

ز داغ بهر تو چون لاله سینه سازم چاک

ز جیب جامه درم همچو گل به رعنایی

کنون که بخت چو یوسف عزیزِ مصرت کرد

به نیم جو نخری عاشقان سودایی

دلا، تو این همه محنت چه میکشی از دهر

چرا به صدر جهان حال خویش ننمایی

سپهر مرتبه سید شریف عالیقدر

که هست ذات شریفش جهان بینایی

قضا چو گوش کند حکم نافذ الامرش

کشد فتیله غفلت ز گوش خودرایی

گر التفات کند حکمتش عجب نبود

اگر مزاج اجل را دهد مسیحایی

مقررست که صدر الصدور عالم اوست

معین است به خورشید عالم‌آرایی

برای امن و امان از محیط منشورش

به جای کشتی نوح است نون طغرایی

زمان دولت او بر مزاج پیر فلک

مفرحیست که بخشد خواص بُرنایی

اگر به کوه رسد برق خشم او چه عجب

که سنگ موم شود با وجود خارایی

حرارت غضبش گر رسد به بحر جهد

سمندر از نفس ماهیان دریایی

به گوش درکشد از نظم او نبات النعش

چو گوشواره در خوشهٔ ثریایی

ایا بلند جنابی که در سجود ملک

سپهر قبله تو سازد و تو می‌شایی

به خاک پای تو کانجا که دست همت تست

وجود خاک ندارد متاع دنیایی

همیشه نام کرم از تو زنده خواهد بود

چنانکه طی نشود نام حاتم طایی

ز بخشش تو نباشد غریب اگر امروز

کف عطای تو بخشد نعیم فردایی

اگر به باغ درآیی نسیم انفاست

زبانِ برگ تحرک کند به گویایی

نهد به پای تو گردون به زیر دستی سر

اگرچه بر همه کس یافت دست بالایی

اگرنه شمع جمال او پرتو اندازد

چراغ دیده نیابد فروغ بینایی

وجود مثل تو صورت دگر نخواهد بست

بدین جمال و کمال و فرشته سیمایی

امیدوار بود اهلی دعا گویت

کزین دو مصرع موزون برو ببخشایی

دو روزه باقی عمرم فدای عمر تو باد

اگر بکاهی و در عمر خود بیفزایی

زبان ببندم و دست دعا گشایم باز

سخن چو بسط دهم ناگهان به تنگ آیی

همیشه تا به رخ روز زلف شب ساید

مشام دهر کند تازه از سمن سایی

 
 
 
منوچهری

گرفتمت که رسیدی بدانچه می‌طلبی

گرفتمت که شدی آنچنان که می‌بایی

نه هر چه یافت کمال از پیش بود نقصان

نه هر چه داد، ستد باز چرخ مینایی؟!

وطواط

بزلف مشکی، جانا، بچهره دیبایی

چو تو نباشد، دانم، کسی بزیبایی

مرا تو گویی: در هجر من شکیبا شو

کرا بود ز چنین صورتی شکیبایی ؟

زبان ببندی و هر ساعت از حدیث مرا

[...]

سوزنی سمرقندی

بر من آمد دوش آن در چشم بینائی

ز بهر جستن تدبیر رای فردائی

هرآنچه داشت بدل راز پیش من بگشاد

بلی چنین سزد از یکدلی و یکتائی

چه گفت گفت بخواهم شدن ز تو یکچند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سوزنی سمرقندی
قوامی رازی

کریم بار خدایا به ما توبه شائی

غریب نیست اگر بر همه ببخشائی

اسیر و عاجز و بیچاره و گنهکاریم

نهاده گوش به امر تو تا چه فرمائی

به درگه تو چه خیزد ز ما و طاعت ما

[...]

جمال‌الدین عبدالرزاق

بزرگوارا در انتظار بخشش تو

نمانده است مرا طاقت شکیبائی

سه چیز رسم بود شاعران طامع را

نخست مدح و دوم قطعه تقاضائی

اگر بداد سوم شکرا اگر نداد هجا

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه