جز از تو قبله من گر بود بزیبایی
خدایرا نپرستیده ام به یکتایی
گذشت عمر بامید وصل ومیدانم
که عمر باز نیاید مگر تو باز آیی
چنانکه جامه دران بیتو میکشم خود را
مگر کفن شودم رشته شکیبایی
خوش آنکه همچو بهشت آییم شبی در خواب
دری ز عالم غیبم بروی بگشایی
چو آفتاب صبوح از حجاب غیب برآ
که زنگ از آینه روزگار بزدایی
بجان دوست که دستی که شستی از خونم
بخون مردم آلوده دل بیالایی
اگر چه بیدل و سر گشته همچو پرگارم
بیا ثبات قدم بین و پای بر جایی
ز داغ بهر تو چون لاله سینه سازم چاک
ز جیب جامه درم همچو گل بر عنایی
کنون که بخت چو یوسف عزیز مصرت کرد
به نیم جو نخری عاشقان سودایی
دلا، تو این همه محنت چه میکشی از دهر
چرا بصدر جهان حال خویش ننمایی
سپهر مرتبه سید شریف عالیقدر
که هست ذات شریفش جهان بینایی
قضا چو گوش کند حکم نافذ الامرش
کشد فتیله غفلت ز گوش خود رایی
گر التفات کند حکمتش عجب نبود
اگر مزاج اجل را دهد مسیحایی
مقررست که صدر الصدور عالم اوست
معین است به خورشید عالم آرایی
برای امن و امان از محیط منشورش
بجای کشتی نوح است نون طغرایی
زمان دولت او بر مزاج پیر فلک
مفر حیست که بخشد خواص برنایی
اگر بکوه رسد برق خشم او چه عجب
که سنگ موم شود با وجود خارایی
حرارت غضبش گر رسد ببحر جهد
سمندر از نفس ماهیان دریایی
بگوش در کشد از نظم او نبات النعش
چو گوشواره در خوشه ثریایی
ایا بلند جنابی که در سجود ملک
سپر قبله تو سازد و تو میشایی
بخاکپای تو کانجا که دست همت تست
وجود خاک ندارد متاع دنیایی
همیشه نام کرم از تو زنده خواهد بود
چنانکه طی نشود نام حاتم طایی
ز بخشش تو نباشد غریب اگر امروز
کف عطای تو بخشد نعیم فردایی
اگر بباغ در آیی نسیم انفاست
زبان برگ تحرک کند بگویایی
نهد بپای تو گردون به زیر دستی سر
اگرچه بر همه کس یافت دست بالایی
اگرنه شمع جمال او پرتو اندازد
چراغ دیده نیابد فروغ بینایی
وجود مثل تو صورت دگر نخواهد بست
بدین جمال و کمال و فرشته سیمایی
امیدوار بود اهلی دعا گویت
کزین دو مصرع موزون برو ببخشایی
دو روزه باقی عمرم فدای عمر تو باد
اگر بکاهی و در عمر خود بیفزایی
زبان ببندم و دست دعا گشایم باز
سخن چو بسط دهم ناگهان بتنگ آیی
همیشه تا برخ روز زلف شب ساید
مشام دهر کند تازه از سمن سایی