گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
اهلی شیرازی

نمود بار دگر قامت خمیده هلال

زهی خجسته که آمد بفال دولت دال

فتاد ناخنه در چشم چرخ از مه نو

شفق گشود از آن معنیش رگ قیفال

بگردن از مه نو طفل نو رسیده عید

بدفع چشم نهد طوق سیم چون اطفال

نمود مه ز شفق همچو چین به پیشانی

که ماه روی مرا سرزند ز جامه آل

پری وشی است مه اندر شفق که ننماید

ز پای تا بسرش غیر یاره و خلخال

نمود ماه بانگشت هر کس و شادست

که هست سوره نون و القلم مبارک فال

هلال نیست درون شفق که شیر فلک

بخون دشمن فخر ز من زند چنگال

سپهر افضل و کرم میر سعد الدین اسعد

که یافت زبده عهدش فلک باستقلال

ز کلک اوست نکویی عروس انشا را

چنانکه روی نکورا ز زیور خط و خال

عجیب نیست که از خاک راه مردم را

روایح کرم او بر آورد چو نهال

رموز اب حیات آنکه جان همی بخشد

ز خاک رهگذرش عقل کرده استدلال

ایا سپهر فضیلت تویی که بر رویت

گشاده است در فضل ایزد متعال

زرشک دست تو شد بحر بی شعور چنان

که در دهانش چکانی به پنبه آب زلال

معارض تو کجا باشدش مجال سخن

که در جواب تو باشد زبان طوطی لال

کجا بوصف تو فکرم رسد که میسوزد

همای فکر من از برق حیرتش پر و بال

چه احتیاج که سایل کند سوال چو نیست

ضمیر غیب نمای تو حاجتش بسوال

غبار خاطرم از چرخ سست پوشم از آنک

رسد بدامن طبعت مباد گرد ملال

بدست لطف ز خاکم مگر تو برداری

چنین که کرد سپهرم چو خاک ره پامال

به مهر بین سوی اهلی بر آور از خاکش

که اوست ذره و تو آفتاب برج کمال

ز شعر خویش خجل گشته ام بحضرت تو

که بنده را چه محل شعر بنده را چه مجال

دعای جان تو شد ورد صبح و شام مرا

بحق شام فراق و بحق صبح وصال

همیشه تا که شب و روز و روز و شب باشد

به سیر چرخ فلک آفتاب و مه مه و سال

 
 
 
رودکی

کسان که تلخی زهر طلب نمی‌دانند

ترش شوند و بتابند رو ز اهل سؤال

تو را که می‌شنوی طاقت شنیدن نیست

مرا که می‌طلبم خود چگونه باشد حال؟

شکفت لاله تو زیغال بشکفان که همی

[...]

کسایی

به سیصد و چهل و یک رسید نوبتِ سال

چهارشنبه و سه روز باقی از شوّال

بیامدم به جهان تا چه گویم و چه کنم

سرود گویم و شادی کنم به نعمت و مال

ستوروار بدین‌سان گذاشتم همه عمر

[...]

عنصری

اگر کمال بجاه اندر است و جاه بمال

مرا ببین که ببینی کمال را بکمال

من آن کسم که بمن تا بحشر فخر کند

هر آنکه بر سر یک بیت من نویسد قال

همه کس از قبل نیستی فغان دارند

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از عنصری
فرخی سیستانی

همیشه گفتمی اندر جهان به حسن و جمال

چو یار من نبود وین حدیث بود محال

من آنچه دعوی کردم محال بود و نبود

از آنکه چشم من او را ندیده بود همال

ز نیکویی که به چشم من آمدی همه وقت

[...]

ازرقی هروی

ز نور قبۀ زرین آینه تمثال

زمین تفته فرو پوشد آتشین سر بال

فروغ چتر سپهری بیک درخشیدن

بسنگ زلزله اندر زند بگاه زوال

درر چو لاله شود لعل در دهان صدف

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه