گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ادیب الممالک

خداوندا توئی امروز در ملک

چراغ مملکت شمع قبیله

بتانت بحر دانش را سفینه

کلامت بیت حکمت را عقیله

جمال دانش از رویت هویدا

چو ناز و ثروت از عام الجمیله

نه فرسائی تو از جذب دل و جان

نه شمس از جذب اجسام ثقیله

مرا ای میر دانا دست گردون

به گردن بسته اینک دست حیله

تنم چو شتر به در دام مرگ است

ز کید دمنه و مکر کلیله

به دیوانخانه عدلیه دیوی است

چو آن دیوی که شد نامش عدیله

تهی شد بنده را کاشانه ز آن دیو

چو امعا از پس شرب هلیله

بدم از فربهی چون شوشه سیم

شدم از لاغری زرین ملیله

مرا جوع البقر افکنده از پای

خران گرم نشاط اندر طویله

پی یکحبه با سگ در جوالم

که دنیا جیفه ای شد مستحیله

تنم تار از لعاب خامه خویش

بگرد خویشتن چون کرم پیله

زیم خوار و خورم خار و کشم خار

بسان اشتر نر در مسیله

ندارم از برای راحت خویش

به جز الطاف آن حضرت وسیله

ازیرا سوی درگاهت به امید

همی کردم وسیلت زین رسیله

وجود من به عدلیه ضرور است

چو اندر قرمه سبزی شنبلیله

الا تا در جهان ممتاز باشد

نبات از جنس و حیوان از فصیله

زند بر گرگ شاخ و کله با شیر

بزت در گله اسبت در خسیله