گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
ادیب الممالک

محمد زکریا طبیب رازی را

که فیلسوف عجم بود و اوستاد عرب

به فن فلسفه و طب و کیمیا و نجوم

حساب و هندسه موسیقی و فنون ادب

چنان یگانه شمردند فاضلان جهانش

که جمله گوش بندندی چو او گشودی لب

هماره همچو شهانش گروهی از پس و پیش

روانه بد چو ز مدرس شتافتی به مطب

چنان به کار پزشکی خبیر و حاذق بود

که شد ز هیبت او لرزه در مفاصل تب

ده و دو نامه در آن فن نبشت کز تدبیر

ز صفر فضه توان کرد از نحاس ذهب

همی فکند به حکم نجوم و اسطرلاب

ز آفتاب به دریای آسمان مرکب

چنین یگانه که دادند اهل علم او را

فرید عصر و خداوندکار دهر لقب

روانه گشت روانش به سال سیصد و بیست

به شاخسار جنان در جوار رحمت رب

شنیده ام که به پایان عمرش از پیری

به دیده روز فروزنده تیره گشت چو شب

گزیده قرن و رقیب معاصرش «کعبی »

که بوده یار وی اندر سرا و در مکتب

به طنز و طعنه بدو گفت ای یگانه حکیم

مرا ز کار تو باشد به روزگار عجب

سه علم را شده ای مدعی و در این سه

خبر نباشدت از ریشه و فنون و شعب

نخست دعوی اکسیر و کیمیا داری

کز آنت بهره نبینم به هیچ روی و سبب

برای ده درم از مهر زن به زندانت

گشوده شده در اندوه و بسته باب طرب

برآمد از جگرت شور و تلخکام شدی

ز ترشروئی آن نو عروس شیرین لب

دوم تو گوئی هستم طبیب و خسته شدت

سر از صداع و دو چشم از نزول و تن ز جرب

کجا مفاصل و اعصاب خلق چاره کند

کسیکه ریخته دردش به مفصل است و عصب

سوم به دعوی گوئی منم ستاره شناس

چرا به فال مسعود نیست یکی کوکب