گنجور

 
ادیب الممالک

همیشه شمس به قصد تو گشته یار زحل

هماره ماه برغم تو خفته در عقرب

حکیم با هنر از طعن آن حریف ظریف

غریق بحر الم شد حریق نار غضب

بگفت اینهمه دانم ولیک بختم نیست

چو بخت نیست فزونی ز معرفت مطلب

که گر ز اطلس گردون قصب کند بدبخت

ز ماهتاب در افتد شراره اش به قصب

چه پرسی از حسب بختیار وز نسبش

که آسمان حسبش گشت و آفتاب نسب