گنجور

 
ادیب الممالک

دانا باید ز روی فکر زند دم

تا ز پس دم زدن همی نخورد غم

هست سخن مرد را ترازوی دانش

نیست بسنجیده مرد تا نزند دم

جز بسخن کان ترازوی هنرستی

پایه نگیرد فزونی و نشود کم

پس تو سخن گوی را شناخت توانی

ره نبری بر شناس اخرس و ابکم

نیست سخنگوی راستگوی خداجوی

جز ملک ملک فضل در همه عالم

احمد را باوه مرتضی را فرزند

دانش را زاده مردمی را بن عم

شاه بکتاب عصر کردش سالار

زانکه ز کتاب بود یکسره اقدم

راستی آنرا مسلم است که هرگز

جز بدر کردگار می نشود خم

ریشه گردون اگر زین بدر آید

گفته وی استوار ماند و محکم

ای ز جمال تو چشم بینش روشن

وی ز کمال تو باغ دانش خرم

کلکت با رد به نثر لؤلؤ منثور

فکرت دارد عقود نظم منظم

فضل و هنر بوده مرکسان را زین پیش

لیک در این عصر بر تو گشته مسلم

طبع تو بر آسکون طرازد کشتی

فکر تو بر آسمان فرازد سلم

هوش روان گر بچشم خلق درآید

عقل مصور توئی و روح مجسم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode